در زمان های قدیم که خانه ها حمام نداشتند ، هر محله یک حمام عمومی داشت که تمام مردم شهر از ان حمام عمومی استفاده میکردند. این حمام ها سقف های بلند و گنبدی داشتند و حوضچه ایی در وسط حمام بخار میکرد و صدا خیلی خوب در حمام می پیچید.

یک روز صبح زود یک مرد به حمام عمومی رفت و دید کسی در حمام نیست و حمام خیلی خلوت است. مرد شروع به اواز خواندن کرد، از صدایش که در فضای حمام میپیچید خیلی خوشش امد و همینطور که خودش را می شست با صدای بلند هم اواز میخواند.

کمی که گذشت با خودش گفت :(چرا من با چنین صدای خوشی که داشتم از ان استفاده نمی کردم؟ من با این صدای دلنشین میتوانم از خوانندگان معروف دربار شوم.

مرد بهترین لباس هایش را پوشید و به طرف قصر پادشاه حرکت کرد ، اجازه ی  دیدار حضوری پادشاه را گرفت.او به اطرافیان پادشاه گفت: من صدای بسیار خوبی دارم ولی این استعدادم را تا به امروز نتوانسته بودم کشف کنم ، اما امروز امده ام تا با صدای زیبایم برای پادشاه کمی اواز بخوانم.

مرد به حضور پادشاه رسید اجازه گرفت و شروع کرد به اواز خواندن. هنوز لحظه ای نگذشته بود که همه حاضرین گوشهایشان را گرفتند، مرد که خودش هم فهمیده بود صدایش ، ان صدای داخ حمام نیست سکوت کرد .

پادشاه گفت : ما را مسخره کرده ای ؟؟ این صدا قابل تحمل نیست چه برسد دلنشین!!!

مرد ترسید و گفت : اگه اجازه بدهید یک خمره ی بزرگ را تا نصفه اب کنند و برای من بیاورند . تا صدای واقعی مرا بشنوید.

پادشاه دستور داد تا خمره ایی بزرگ را تا نصفه اب کنند و برای مرد بیاورند. خمره را که اوردند، مرد سرش را در خمره فرو کرد و شروع کرد به اواز خواندن.

کمی که خواند خودش احساس کرد که صدایش انچه را که توقع داشت نیست! مرد با ناامیدی سرش را از خمره بیرون اورد و حاکم احساس کرد مرد انها را مسخره  میکند دستور داد تا نگهبانان ترکه های چوبی  بیاورند  و در خمره بیاندازند و انقدر این ترکه ها را خیس کنند و مرد را کتک بزنند تا اب خمره تمام سود.

نگهبانان ترکه ها را در خمره می بردند، تر میکردند و به تن و بدن مرد میزدند. با هر ضربه مرد می گفت: خدایا شکر!! پادشاه که میدید با هر ضربه مرد اوازه خوان یکباره خدارا شکر میکند ، از مرد پرسید : مرد حسابی تو در قبال کار اشتباهی که کردی ترکه میخوری، پس چرا خدارا شکر می کنی؟

مرد گفت: خدارا شکر میکنم که اینجا و در خمره ی نصفه اب خواندم .من میخواستم از شما  بخواهم  به حمام بیایید تا در انجا  برای شما اجرا کنم اگر انجا می امدید و چنین دستوری را تا تمام شدن اب خزینه ی حمام صادر می کردید ، من زیر ضربات  ترکه ها می مردم .

پادشاه از جوب هوشمندانه ی مرد خوشش امد و از مجازات مرد چشم پوشی کرد.


زندگی،ساختنی است!!!

داستان ...

مرد ,حمام ,پادشاه ,خمره ,صدای ,، ,در خمره ,را تا ,ترکه ها ,حمام عمومی ,خدارا شکر

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شراره داستان های امنیتی و اطلاعاتی مهندس جواد اماني مدلو زندگي مشترك من با طعم شكلات presidentquestion وبلاگ رسمی ایل بهمئی الیمایی دنیای از خوشمزه ها نرم افزار فروشگاه اینترنتی انتخاب کلیک